NURSING 90

خورشید باش که اگر خواستی برکسی نتابی نتوانی .

NURSING 90

خورشید باش که اگر خواستی برکسی نتابی نتوانی .

روز تولدم...

روزی فرا خواهد رسید که دکتر بگوید مغز من از کار افتاده و به هزار علت داشته و نداشته زندگیم به ژایان زسیده است در چنین روزی تلاش نکنید به شکل مصنوعی و با استفاده از دستگاه زندگیم را به من برگردانید و این را بستر مرگ  من ندانید بگذارید آن را بستر زندگی بنامم. 

بگذارید جسمم به دیگران کمک کند تا به حیات خود ادامه دهند چشم هایم را به انسانی بدهید که هرگز طلوع آفتاب را ندیده است. 

قلبم را به کسی هدیه بدهید که از قلب جز خاطره ی دردهای پیاپی و آزار دهنده چیزی بیاد ندارد. 

خونم را به نوجوانی بدهید که او را از تصادف خودرو بیرون کشیده اند و کمکش کنید تا زنده بماند و نوه هایش را ببیند. 

کلیه هایم را به کسی بدهید که زندگی اش به دستگاهی ماشینی بستگی دارد که هر هفته خون او را تصفیه میکند. 

استخوان هایم عضلاتم تک تک سلول هایم و اعصابم را بردارید و راهی پیدا کنید که آنها را به پاهای یک کودک فلج پیوند بزنید. 

هرگوشه از مغز مرا بکاوید سلول هایم را بردارید و بگذارید به رشد خود ادامه دهند تا به کمک آنها پسرک لالی با صدای دورگه فریاد بزند و دخترک ناشنوایی زمزمه ی باران را روی شیشه ی اتاقش بشنود اگر قرار است چیزی از وجود مرا دفن کنید بگذارید خطاهایم ضعف هایم  و اشتباهاتم باشد.گناهانم را به شیطان و روحم را به خدا بسپارید و اگر گاهی دوست داشتید یادم کنید کار خیری انجام دهید یا به کسی که نیازمند شماست کلام محبت آمیزی بگویید. 

 

اگر آنچه گفتم را برایم انجام دهید همیشه زنده خواهم ماند. 

 

                                                                                                     ۷/۷/۹۲