گویند مرا چو زاد مادر پستان به دهن گرفتن آموخت
شب ها بر گاهواره ی من بیدار نشست و خفتن آموخت
دستم یگرفت و پابه پا برد تا شیوه راه رفتن آموخت
یک حرف و دو حرف بر زبامم الفاظ نهد و گفتن أموخت
لبخن نهاد بر لب من بر غنجه گل شگفتن آموخت
چون هستی من ز هستی اوست تا هستم و هست دارمش دوست
میدانید...
بعضی ها را هرچقدر بخوانی...خسته نمیشوی..
بعضی ها را هر چقدر گوش دهی...عادت نمی شوند..
بعضی ها هرچه تکرار شوند...باز بکرند و دست نخورده...
دیده اید؟؟؟
شنیده اید؟؟؟
بعضی ها بی نهایتند....
مثل مــــــــــــــــــــــــادر........
مرسی. خیلی قشنگ بود...
و اکنون زمان ان رسیده تا ابیاتی بداهه بر این سروده مضاف گردد
تقدیم به عزیزانی که مادر از دست داده اند
و هشدار به انانیکه مادر در حیات است و قدرش نمیدانند
گفتم که بگیرمش در اغوش
تا مــــــادر من کند فراموش
کان رنج و تعب که خورد مادر
ســر داد به دیوار و همی در
حالا که شـــــدم جوان رعنا
راضی بشود کـــه مادر از ما
اما چکنم که مادرم نیست ؟
مادر نبود به جای او کیست ؟
هیچکس جایش را نخواهد گرفت !!!!!!!!
شاد باشید
مرسی ...
شعر قشنگی بود...