|
گویند مرا چو زاد مادر پستان به دهن گرفتن آموخت
شب ها بر گاهواره ی من بیدار نشست و خفتن آموخت
دستم یگرفت و پابه پا برد تا شیوه راه رفتن آموخت
یک حرف و دو حرف بر زبامم الفاظ نهد و گفتن أموخت
لبخن نهاد بر لب من بر غنجه گل شگفتن آموخت
چون هستی من ز هستی اوست تا هستم و هست دارمش دوست
لطفا برای مشاهده فرم و تکمیل آن به ادامه مطلب مراجعه فرمایید...
دل تکونی از خونه تکونی واجب ترِه
دلتو بتکون
از حرفا
بُغضا
آدما
دلتو بتکون از هرچی که تو این یک سال ...
یادش دلتو به درد آورد
از خاطره هایی که گریه هاش بیشتر از خنده هاش بود
از نفهمیدنِ اونایی که همیشه فهمیدیشون
دلتو بتکون از کوتاهی های خودت
اگه با یه
"ببخشید! من هم مقصر بودم" یکی رو آروم می کنی
آرومش کن
دلتو بتکون.. یه نفسِ عمیق بکش
سلام بده به بهار
به اتفاقای خوب...
((
سلام به بچه های گل کلاسمون. امیدوارم خوب باشین؟
البته فک کنم 2 گروهی که الان خونشونن که خیلی بهشون خوش میگذره؟؟؟
ما که هنو اینجاییم، بیخیال ما هم دوشنبه میریم خونه.
قفسی باید ساخت
هرچه در دنیا گنجشک و قناری هست
با پرستوها
و کبوترها
همه را باید یکجا به قفس انداخت
روزگاری است که پرواز کبوترها
در فضا ممنوع است
که چرا
به حریم جت ها خصمانه تجاوز شده است
روزگاری است که خوبی خفته است
و بدی بیدار است ...
فریدون مشیری
age n n b k m
روزی فرا خواهد رسید که دکتر بگوید مغز من از کار افتاده و به هزار علت داشته و نداشته زندگیم به ژایان زسیده است در چنین روزی تلاش نکنید به شکل مصنوعی و با استفاده از دستگاه زندگیم را به من برگردانید و این را بستر مرگ من ندانید بگذارید آن را بستر زندگی بنامم.
بگذارید جسمم به دیگران کمک کند تا به حیات خود ادامه دهند چشم هایم را به انسانی بدهید که هرگز طلوع آفتاب را ندیده است.
قلبم را به کسی هدیه بدهید که از قلب جز خاطره ی دردهای پیاپی و آزار دهنده چیزی بیاد ندارد.
خونم را به نوجوانی بدهید که او را از تصادف خودرو بیرون کشیده اند و کمکش کنید تا زنده بماند و نوه هایش را ببیند.
کلیه هایم را به کسی بدهید که زندگی اش به دستگاهی ماشینی بستگی دارد که هر هفته خون او را تصفیه میکند.
استخوان هایم عضلاتم تک تک سلول هایم و اعصابم را بردارید و راهی پیدا کنید که آنها را به پاهای یک کودک فلج پیوند بزنید.
هرگوشه از مغز مرا بکاوید سلول هایم را بردارید و بگذارید به رشد خود ادامه دهند تا به کمک آنها پسرک لالی با صدای دورگه فریاد بزند و دخترک ناشنوایی زمزمه ی باران را روی شیشه ی اتاقش بشنود اگر قرار است چیزی از وجود مرا دفن کنید بگذارید خطاهایم ضعف هایم و اشتباهاتم باشد.گناهانم را به شیطان و روحم را به خدا بسپارید و اگر گاهی دوست داشتید یادم کنید کار خیری انجام دهید یا به کسی که نیازمند شماست کلام محبت آمیزی بگویید.
اگر آنچه گفتم را برایم انجام دهید همیشه زنده خواهم ماند.
۷/۷/۹۲
هنگامی که درگیر یک رسوایی میشوی...
درمیابی...
دوستان واقعی ات چه کسانی هستند؟
واقعا دوستای واقعی کیان؟
چرا به هرکس اعتماد میکنی و براش دل سوزی میکنی ازش ضربه میخوری؟ شما بگین چرا؟چرا؟......
دخترم با تو سخن می گویم
زندگی در نگهم گلزاریست
و تو با قامت چون نیلوفر ، شاخه ی پر گل این گلزاری
من به چشمان تو یک خرمن گل می بینم
گل عفت ، گل صد رنگ امید
گل فردای بزرگ ، گل فردای سپید
چشم تو آینه ی روشن فردای من است
گل چو پژمرده شود جای ندارد در باغ
کس نگیرد ز گل مرده سراغ
دخترم با تو سخن می گویم
دیده بگشای و در اندیشه گل چینان باش
همه گل چین گل امروزند
همه هستی سوزند
کس به فردای گل باغ نمی اندیشد
آنکه گرد همه گل ها به هوس می چرخد
بلبل عاشق نیست
بلکه گلچین سیه کرداریست
که سراسیمه دود در پی گل های لطیف
تا یکی لحظه به چنگ آرد و ریزد بر خاک
دست او دشمن باغ است و نگاهش ناپاک
تو گل شادابی
به ره باد مرو !!!
غافل از باد مشو
ای گل صدپر من
همه گوهر شکنند
دیو کی ارزش گوهر داند ؟
دخترم گوهر من ، گوهرم دختر من
تو که تک گوهر دنیای منی
دل به لبخند حرامی مسپار ، دزد را دوست مخوان !
چشم امید به ابلیس مدار
ای گوهر تابنده بی مانند
خویش را خار مبین
آری ای دخترکم
ای سراپا الماس ، از حرامی بهراس …
قیمت خود مشکن
قدر خود را بشناس
قدر خود را بشناس!
روزمون مبارک نازگل های روی زمین که زمین با بودنمون گلستان شده...دوستون دارم