ماجرای جالب و پند آموز کیسه شن
مردی با دوچرخه به خط مرزی میرسد.
او دو کیسه بزرگ همراه خود دارد.
مامور مرزی میپرسد : « در کیسه ها چه داری؟». او میگوید «شن»
مامور او را از دوچرخه پیاده میکند و چون به او مشکوک بود ، یک شبانه روز او را بازداشت میکند ، ولی پس از بازرسی فراوان ، واقعاً جز شن چیز دیگری نمییابد.
بنابراین به او اجازه عبور میدهد.
هفته بعد دوباره سر و کله همان شخص پیدا میشود و مشکوک بودن و بقیه ماجرا...
این موضوع به مدت سه سال هر هفته یک بار تکرار میشود و پس از آن مرد دیگر در مرز دیده نمیشود.
یک روز آن مامور در شهر او را میبیند و پس از سلام و احوال پرسی ، به او میگوید : من هنوز هم به تو مشکوکم و میدانم که در کار قاچاق بودی ، راستش را بگو چه چیزی را از مرز رد میکردی؟
قاچاقچی میگوید : دوچرخه!!!!
بعضی وقت ها موضوعات فرعی ما را به کلی از موضوعات اصلی غافل میکند.
مطلب جالبی بود........
ممنون از نظرت دوست خوبم
چرا اینقد عصبانی!؟!؟
مگه چی نوشتم که اینقد دلتون پره!؟
واقعا پندآموز بود مرسی..
ولی منم به اون مرده شک دارم بخصوص اگه اون مرز،مرز تایباد_افغانستان بوده باشه..!
سلام - جالب بود.
دسستون درد نکنه.
سلام.
ممنون که نظر گذاشتین
مطلبت م۳ همیشه زیبا و نکته ای بود مرسیییییییییییی
جالب ومثل همیشه عالی بودزهره جووووون
سلام عزیزم خیلی مطلبت جالب بود واقعا همینطوره.راستی یه سر به وب ماهم بزن...
سلام.ممنون گلم.
به روی چشم
wooooow
eily bahal boooood damet ghiiijjj zohre jooonii
ممنون، خیلى قشنگ بود و یک تشکر دیگه هم بابت اینکه شما هم مثل همه به وبلاگ برگشتید.
لطف دارید
خواهش میکنم.
زهره جون اون Comentک بدون اسم بود مال من بود
عالیییییییییییییییییییییی بود.مرسی عزیز دلم
سلام سایت زیبایی دارید موفق باشید http://2dto3d.ir
بسیار جالب وپندآموز بود در ضمن وب جالبی داری خصوصاطراحی آن
ممنون