سلام دوستای گلم یادتونه بچه بودیم دست گل به آب میدادیم و بعدشم تقصیر رو مینداختیم گردن بقیه و خودمون رو مظلوم میگرفتیم که ما بب تقصیریم...حالا بیاین اگ دوس داریم اعتراف کنیم و به یاد بچگی هامون بخندیم....
از خودم شروع میکنم...
اعتراف میکنم تو راه مدرسه. همیشه رو جدول راه میرفتم یه روز دوستمم تشویق کردم بیا دست همو بگیریم باهم رو جدول راه بریم خعلی باحاله خلاصه یه چندقدمی با خوشحالی ک رفتیم چشتون روز بد نبینه پای ما لغزید و با کله مثل کتلت ته جدول پهن شدیم شانس ک نداریم دوستمونم با اون هیکلش اوفتاد و مارو لواشک کرد حالا کی جرات داره با اون لباسای خاکی و پاره بره خونه رفتم خونه تا نگاه چپ مامانمو دیدم زدم زیر گریه گفتم مامان عاطفه منو حل داد خوردم زمین کخخخخخخ انگار ن انگار من خودم اون رو هم اغفال کردم
خلاصه دیگ از این کارا زیاد کردیم....
حالا اعتراف کنین ببینم شما چ دسته گلایی به آب دادین.....
منتظر شیرین کاریاتون هستیم...